مایسامایسا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

بهانه ای برای زندگی

چهارماهگیت مبارک نفسی

                                         من رو ببخش که مهمترین اتفاق هر ماهه ی زندگیمون رو تو پست قبل یادم رفت. خواستم تو ادامه ی همون پست بنویسمش اما دیدم اتفاق به این مهمی رو باید جدا نوشت. تو قشنگترین اتفاق زندگی من، بعد از اومدن بابات هستی. ناراحت نشو که هنوزم بابارضا برای من اولینه چون تو رو از وجود اون دارم. فدای اون صورت خوشگلت بشم که هرچی بهش نگاه میکنم سیر نمیشم. نمیدونی وقتی کنارم یا تو بغلم خوابیدی و آروم آروم نفس میکشی چه حس قشنگی دارم. یعنی واقعا خدا منو لایق داشتن تو دونسته؟ یعنی تو واقعا چهارماهه که تو بغ...
30 آبان 1394

شیرین کاری (قسمت دوم)

دخترک گلم، از سری شیرین کاریهای این روزهای شما: 1- وقتی بصورت تاق باز میخوابی، سر و گردنت رو کاملا از روی بالش بلند میکنی. خیلی تلاش میکنی که بشینی و وقتی نمیتونی گریه میکنی. گاهی اوقات که دستم رو نزدیکت میارم، اون رو میگیری و کامل میشینی و از این حالت حسابی خوشت میاد و میخندی. ولی نمیزارم بیشتر از چندلحظه بشینی چون برات خوب نیست. 2- داری تمرین آوازخونی میکنی  مرتب داری واسه خودت جیغ میزنی. حتی وقتی منو میخوای، به جای گریه فقط جیغ میزنی. نه جیغ و داد، بلکه فقط سعی داری صدات رو بلند امتحان کنی و آخر همه ی جیغهاتم میکشی. خیلی بامزه ست و من و بابا کلی بهت میخندیم. یه موضوع جالب برات تعریف کنم. بابا رضا اصلا اهل حرف زدن نیست. یعن...
27 آبان 1394

وقتی مایسا فعال می شود!!

سلام به روی ماه دختر مامان، وقتی آدم فرشته ای مثل شما داشته باشه دیگه سرگرمی دیگه ای نمیتونه مشغولش کنه. من قبل از به دنیا اومدن شما علاقه ی عجیبی به نوشتن جزییات حضورت در زندگیم داشتم. الان هم دارم اما انقدر شیرین کاریها و دلبریهای شما زیاده که لذت قبل رو از این کار نمیبرم.  یعنی برای مامانی مثل من، داشتن همچین دختری عین بودن در بهشته. خوشبختانه و خداروشکر خوابت دوباره زیاد شده و همین باعث شده تا کارها دوباره با همون نظم همیشگی انجام بشن. روتین روزانه ی شما، از ساعت 9/5 الی 10 صبح شروع میشه. از خواب بیدار میشی و اول از همه شیرت رو میخوری و بعد هم پوشکت رو عوض میکنم و ادامه ی خواب ناز. خواب میان روزت ساعت مشخصی نداره و معم...
19 آبان 1394

خنده های بلند

دخترکم دیروز یعنی یکشنبه ۳آبان ۹۴ شما برای اولین بار با صدای بلند برای من خندیدی. روی پام نشونده بودمت و داشتم باهات صحبت میکردم که یهو بلند خندیدی برام. از مدل حرف زدنم خوشت اومده بود. امروزم داشتم باهات صحبت میکردم که وسط صحبتم بهت گفتم زندگیه من، شماام غش کردی از خنده. باز هم تکرار کردم و شما هم بلند خندیدی. یکی دیگه از کارایی که یاد گرفتی‌اینه که وقتی میخوام پوشکت رو عوض کنم، میفهمی و خودت پاهاتو بالا نگه میداری و وقتی پوشکت عوض شد میاریشون پایین خدا نگهدارت باشه عزیزکم که همه ی زندگی من و بابا رضا شدی ...
4 آبان 1394
1